اي واي...
در پیچ ِ کوچه بود، که ولگرد ِ لعنتی...
با سنگ زد به آینه، بی درد ِ لعنتی
دیدم به جنگ مادر رنجورم آمده !
فریاد می زدم :« برو نامرد ِ لعنتی»
خونت حلالِ خشم حسن می شود، برو
خونم به جوش آمده ، خون سرد ِ لعنتی
خط و نشان برای زنی خسته می کشی !؟
لعنت به هرکه گفته به تو مرد، لعنتی!
دیوارهای سنگی آن کوچه شاهدند
با مادرم چه کرد، کمردرد ِ لعنتی
(وحيد قاسمي)
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
<-CategoryName->
:: برچسبها:
<-TagName->