آخر حسین مرا می کشی...

 

 

 

 

آرام نشست و تکيه داد به ديوار
دلش گرفته بود
اشک چشمانش با بغض گلويش حرف ميزد
يکي از چشم انتظاري ميگفت
يکي از غم دوري
همدرد خوبي بودند براي هم
آخر حرفشان يکي بود...
آنقدر انتظار ميکشم آقا تا کربلايي ام کني...
ناگهان دلش به صدا در آمد
آهي کشيد و گفت:
آخر ميکشي مرا حسين...

 



:: موضوعات مرتبط: مطالب خواندنی , ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : مسافر
تاریخ : چهار شنبه 6 شهريور 1392

نگاه مي کنم از آينه خيابان را


و ناگزيري باران و راهبندان را


"من از ديار حبيبم نه از بلاد غريب"


و بغض مي کنم اين شعر پشت نيسان را


چراغ قرمز و من محو گل فروشي که


حراج کرده غم و رنج هاي انسان را


کلافه هستم از آواز و ساز از چپ و راست


بلند کرده کسي لاي لاي شيطان را


چراغ سبز شد و اشک من به راه افتاد


چقدر آه کشيدم شهيد چمران را


وليعصر...ترافيک...دود...آزادي...


گرفته گرد و غبار اسم اين دو ميدان را

 

http://media.afsaran.ir/siGoU0_535.jpg?w=534&h=293



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مسافر
تاریخ : جمعه 1 شهريور 1392