در تنور عاشقی سردی مكن در مقام عشق، نامردی مكن
لاف مردی میزنی، مردانه باش
در مسیر عاشقی افسانه باش
دین نداری، مردمی آزاده باش
هرچه بالا میروی افتاده باش در پناه دین، دكانداری مكن
چون به خلوت می روی كاری مكن
عشق یعنی ظاهر باطن نما
باطنی آكنده از نور خدا
عشق یعنی عارف بی خرقه ای
عشق یعنی بنده ی بی فرقه ای عشق یعنی آنچنان در نیستی
تا كه معشوقت نداند كیستی
براي مهدوي زندگي كردن بايد حسيني شد وبراي حسيني شدن بايد آماده قطع تعلق شد چرا كه وقتي عشق حقيقي آمد هرچه كه رنگ تعلق دارد رنگ ميبازد اين 1قانون طبيعي است در عالم خلقت كه از هيچ عشقي نميتوان صرف نظر كرد مگربه عشقي والاترمبتلا شد وعشق و محبت بدون معرفت حاصل نميشود اگر هم بدون معرفت حاصل شود بااولين بادپاييزي خزان ميشود به اميد آنروزي كه اين عشق ومعرفت حاصل شود وچشممان به جمال نوراني آقايمان روشن گردد
وقتی که عاشقی،وقتی که تموم جاده های عالم برایت ارزوی اومدن تک سواری رو زنده میکنه که با اومدنش اسمون ستاره بارون میشه و تو کولبارش نشونی تمام جاده های ناتموم رو داره....نشونی جاده ای که به هبوط بوته گل یاسی ختم میشه که سال های سال از عطرش مست بودی....
پنجشنبه شب ها حتی از غروب جمعه هم دلگیرتره،دلشوره داری....یه هفته تموم چشم به راه اومدنش بودی و حالا دیر کرده.دلت بی قراری میکنه دوست داری راه بری و صلوات بفرستی،صدقه کنار بگذاری و دعای خیر کنی و اگر باز هم نیومد.... رو به قبله بشینی،موها رو پریشون کنی و چشمارو خیس اشک انتظار و دعا کنی،دعا کنی که این جمعه،جمعه موعود باشه....غروب های پنجشنبه دلهای گرفته و قلب های بی قرار راحت تر از چشم ها بهاری میشن.بعضی از پنجشنبه ها ارزو میکنی که ای کاش یه جایی بود دور از این شهر پرهیاهو یه گوشه دنج و خلوت که فقط اونایی که عاشق عشق بودند،نه عاشق یه معشوق فانی،اونهایی که هنوزهم توی این عصر شلوغ و پر از روزمرگی،نوای قلبشون رو میشنون نشونی اونجا رو داشتن!!!!اونوقت همه ی عاشقا پنجشنبه شب ها دست دلشون رو میگرفتن ومی اومدن در محفلی که میزبانش هزاران نام داره و هزاران هزار لطف ،تمام شب فقط نوای ((اللهم انی اسلک و...)) شنیده میشد و برای اومدنش ختم ((امن یجیب)) میگرفتیم و تا صبح با چشمانی اشک بارفریاد میزدیم ((اللهم عظم البلا و برح الخفا)). میدونم اگر 313 قطره اشک،خالصانه و با عشق ریخته بشه،فرداش همون روز موعود....همون روزی که مسیحا نفسی سبز پوش می اید و همه ی بیمارها شفا میگیرن.همون روزی که راه عبورش پر از عطر اقاقیا میشه و یاس های عاشق برای جوانه زدن در زیر پاهاش با هم رقابت میکنن.روزی که عاشقای واقعیش اونایی که خرابشن می تونن خاک رهشو ببوسن.
محبوب من!
پنجشنبه بازم اومد و گذشت،پنجشنبه بازم گذشت و 313 قلب عاشق نبود که برای اومدنت اسمون چشاشو ابری کنه و ((امن یجیب)) بخونه،جمعه اومد و شما نیومدید تا برای زخم های کهنه دلامون مرحم و برای جاده های بی عبور عشق،رهگذر باشید!!!
غروب جمعه بازم مثل قبل دلگیره بازم باید یه هفته دیگه چشم انتظار باشم!!!!!!
این بار می خوام چشامو به اسمون بدم و از خورشید سرخ نیمه جون بخوام اگه پیشت اومد.به نیابت از تموم عاشقات بر خاک رهت بوسه بزنه.
چه سازم با غم و دوري دلدار
که شبها مينشينم در غم يار
مرا ني طاقت دوريست يارب
نه مي باشد توان حال بيمار
بيا اي مونس من يابن الزهرا
عزيز نرگس من يابن الزهرا
بيا تا بي کس و کارم ندانند
تويي مولا کس من يابن الزهرا
شعر دردهای ناسروده است
رنج یک جامانده از سفر
رد گم شده ای در غبار ابهام
شرح رفتن و به خود نرسیدن است
داستان یک شدن ناتمام آرزوهای دراز و عمری کوتاه
فرصتهای بر باد رفته
رخوتها و گذر لحظه های پر شتاب
قصه ما
ماجرای اشک آب برکه است
در فراق دریا که در انتظار بارش رحمت
آقای مدیرکل!
جناب رئیس!
مسئول محترم!
معاون گرامی!
مشاور عزیز!
اگر امام بیاید، چند نفر شما بر سر پست و مقامتان باقی می مانید؟
امام، می شکند
پایی را که روی حق گذاشته شود.
مواظب باش!
زیر ذره بین نگاه امام همه خطاها بزرگند،
چه کسی را گول می زنی؟
غافلند آنان که نگران »غیبت« امامند،
اما نگران »حضور«ش نیستند.
وقتی امام نیت تو را بداند،
از خجالت آب نمی شوی؟
چقدر غیبت؟
چقدر دروغ؟
چقدر فریب؟
بیخود نیست که توفیق دعای فرج از این زبانها گرفته شده است.
دویست بار هم که »ایاک نعبد و ایاک نستعین« بگویی،
وقتی دلت گرفتار دیگری باشد،
نماز امام زمان را نخوانده ای.
توقع بیجایی است،
با چشم آلوده، روی پاک را دیدن!
امام از توجیه بیزار است.
نیت و عملت را موجه کن!
با هر گناه تو
دل امام شکسته تر می شود.
حواست کجاست؟
»أنّ الارض یرثها عبادی الصالحون«
سوگند به طور
سرزمین نیزه های شکسته
سرزمین علمهای افتاده
سرزمین مشکهای تشنه
سرزمین خیمه های سوخته
و کتاب مسطور فی رقٍّ منشور
سوگند به نامه نگاشته
در طوماری گسترده
و کتاب مسطور، همان پیکر در خون تپیده است
تکه تکه شده
چونان برگهای فرو ریخته از غارت پاییز
زخمی و تاولناک
بر گستره خونین خاک
والبیت المعمور
سوگند به خانه آباد
و خانه آباد، همان مدفن آفتابی کربلا است
مطاف فرشتگان شوریده و غبار آلود
تا صبح محشر
والسقف المرفوع
و سوگند به مزار رفیع آفتاب
که تمام نقاط تاریک جهان را
روشن کرده است
از شفافیت اشکها
بر ستونهای افراشته از آه
والبحر المسجور
و سوگند به دریای افروخته
و دریای افروخته همان سینه سوزان نینواست
و همان چشمان خونین زینب، سراسیمه بر بلندای تل
و اوست «مزمّل»
مزمل به خون خود
که در ظلمت شب ضلالت برخاست
و تاریکی را
پرده پرده
شکافت
و حق را روشن کرد
چونان ستاره ای که فرود آمد از آسمان
والنجم إذا هوی
و یارانش مزمل بودند
به خون خود
چونان یاران پیامبر
در روز احد
ایستاده بر فراز روشنی
و پیامبر فرمود:
ایشان را با رختهای خونین
به هم پیچیده دفن کنید
که من بر ایشان شاهدم
والضحی
و نور باریدن گرفت
به هم پیچیده در خون
بی تن پوشی و عمامه ای
بی انگشتی و انگشتری
چونان خورشیدی سر برهنه
و هذا ذکر مبارک
و خداوند
موضوع تکلم با موسی را شجره مبارکه نامید2
و شجره زیتونه را در سوره نور، مبارکه خواند3
و عیسی را مبارک نامید
و آب را مبارک نام نهاد4
و شب قدر را5
و حسین را
که فرمود:
مبارک است این مولود6
و چنین بود که:
آسمان سرخ
زمین سرخ
ماه سرخ می تابد
پرچمهای سیاه
سنجهای سیاه
زنجیرها سیاه می خوانند
آفتاب کبود
باد کبود
رودها کبود می درخشند
تا آن عاشورای معهود
که روز آمدن موعود است
در شامگاهان نزدیک...
می دانی؟ آقا نشانی ات شده گم، آه می دانی؟
آقا هوای تورا باد برد، می دانی؟
آقا همه تورا فراموش کرده اند اینجا
در کوچه های خالی و بی عبور، می دانی؟ در حاشیه های دفتر شعرم سکوت بی معناست
اینجا پر از هوای بودن توست ،می دانی؟
صدای بغض من از هر سکوت بالاتر
اینجا صدای شعر من از توست،می دانی؟ این بند بند شعر من پر حرفهای تو خالیست
اینجا فقط نیاز حضور توست،می دانی؟
دوباره دفتر شعرم شعله می کشد از تو
دلیل آتش آن را فقط تو می دانی بیا امید من و صبح روشن شادی
بیا که چشم همه روبه توست ، می دانی؟
خبری هست ز مهدی آیا؟! از صدای بلند بغض فروخورده ی مردمان منتظر؟! یا فقط سکوت نحس هلهله عربده گون غافلان می رسد به گوش؟! هست خبری از چشمان بی پلک که درش شاخساری بی برگ ز خون ریشه دوانیده باشد از شدّت انتظار؟! یا نگاهی پاک و خیره به در، در انتظار گشودن قفل غیبت به دستان مهدی(عج)؟! خبری هست انگشتانی به دهان را که کارشان شمردن ثانیه هاست تا ظهور؟! خبری هست دندان های ز اضطراب و هیجان به هم فشرده ی مضطر را در انتظار آقا؟! هست خبری ز لبان ملتهب و خشک و ترک دیده از دویدن های بی وقفه در پی ذکر "اللّهم عجل لولیک الفرج" را؟! لَه لَه می زند آیا سینه ها ز تشنگی فراغ؟! پر پر می زند مرغ دل ز تنگی دل در فراغ؟! سوره ها برایمان معنای انتظار قرآن برای ظهور را می دهد آیا؟! کدامین خواب در دیدن خبر ظهور آقا نیمه شب ز چشمانمان پرید؟! و کدامین پلک ها در خواب ظهور تا آن سوی سدّ ابروها، پرده غفلت را بر کشید. از دیده هایمان؟! و کدامین دست های از هم باز در خواب نیمه شب ها به یاد خواهش ظهور گره گدایی به خود می زند در نماز؟! کجایند کسانی که همچون غارت زدگان در تاریکی شب دوان دوان از رخت خواب به سجاده ی نماز رخت پناهندگی بندند و مهدی را که قرن هاست به واسطه ی همین خواب غفلت به غارت رفته است طلب کنند از رب العالمین؟! کو تپش قلب ها و کو تب سر ها را در خواب های پریشان و شکسته از شوق ظهور؟! کو شامه هایی را که استشمام کند بوی پیراهن یوسفمان را؟! و کو شانه هایی را که از لرزه های لحظه های سنگین دلتنگی بشکند رخت سستی را از بدن؟! کو روشنی دیدگان کور شده از بکی را؟! کو پاهای ریشه دوانیده در خاک انتظار، ز مردانه ایستادن تا حد احتضار؟!
آری....
ما گم شده ایم نه یوسف!!!
فرسوده سر قلم و آه دل و نای جگر یا رب فرجی، کین قال شود حال دگر
*****
قوم گم گشته باز آید به یوسف غم مخور کلبه ات آقا شود پر ز سرباز غم مخور
آسمان دلم ابرى و چشم هایم بارانى است. بالهاى خیالم شکسته و پرواز برایم مقدّر نیست. کاش آفتاب صبر با دلم آشتى مى کرد، کاش باز هم غنچه هاى لبخند در باغچه هایم باز مى شد و کاش فرهنگ لغت با واژه ى ظهور تو آغاز مى شد بى هدف از کوچه ها و خیابان ها مى گذرم و جز صداى خسته ى گام هایم بر روى برگ هاى خشک دیگر آوازى به گوشم نمى رسد. در داخل سینه ام مرغ جوانى بال بال مى زند گویا او هم مانند من دیگر رمقى براى انتظار ندارد.
اى مهربانم، اى که جانم فدایت باد، اى همدم وجودم و اى معشوقه زیبا جمالم، اى مظهر عشق، اى اسوه ى ایمان و اى پادشه خوبان، اى ساقى دلهاى عطش زده اى مشتاقان، اى همه وجود من اى همیشه پیروزم و اى بهترینم.
خاک پایت توتیاى چشمم بیا که دلم دیگر طاقت ندارد.
میدانیم دلت را شکسته ایم !!
باورت نداریم ....
وگر نه می آمدی ..
من نشاني از تو ندارم اما نشاني ام را براي تو مي نويسم ...
گرچه خود مرا مي شناسي ومي داني دركجايم
درعصرهاي انتظار،به حوالي بي کسي هايم قدم بگذار!
خيابان غربت را پيدا کن و وارد کوچه پس کوچه هاي تنهايي شو!
کلبه ي غريبي ام را پيدا مي کني،
کناربيدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهاي انتظار!
درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خيس پنجره برو!
حرير غمش را کنار بزن!اين همه بهانه ازغم توست...تو!
آنگاه مرا درياب كه سخت محتاج توام ارباب...
حرفی ندارم ؛ همه ی حرف ها هم که شنیدنی نیست !
این جا هم که مجال دیدار نیست ٬
باید سکوت کرد و همین ...
این روزها دلم سکوت می خواهد و من هم چه قدر سکوتم این روزها ...
هم چنان این جایم اما نه این جا !
سعی برای داشتن سرایی است که برای داشتنش باید سعی کرد ...
حرفی ندارم ؛ همه ی حرف ها هم که شنیدنی نیست !